شاگردی قالی بافی
سلام حالتون خوبه ؟ امیدوارم که همینطور باشه
این بار میخوام یه بخشی از خاطرات گذشته تون رو ریکاوری کنم که واقعی زیبا و به یادموندنیه
تابستون که می شد از دعای پرنده ها و چرنده هایی که از ترس آزار بچه ها به درگاه الهی دعا می کردن بود یا دلیل دیگه ای داشت
که پدر و مادرها گیر می دادن که باید تابستون برید شاگردی قالی بافی
با اینکه همه تو خونشون قالی بود ولی معمولا بچه هاشون رو می فرستادن خونه اوستای قالی باف
یکی خونه حاج کبری می رفت و دیگری خونه سید کمال و دیگری خونه ...
اگر اوستا سخت گیر بود کل تابستونی که یکسال براش نقشه کشیده بودمیم بر باد می رفت
و فقط پنج شنبه ها و جمعه هاش برامومون می موند که البته تو همون دو روز هم تلافی کل هفته می شد
خدا رحمتشون کنه اوستاهای قالی بافی رو که ازدنیا رفتن و سلامتی بده به اونایی که هنوز هستند
یادش به خیر وقتی یه کمی سرعت ریشه زدن به قالی کند می شد با پشت قیچی می زدند به پشت دست شاگرد
عالم خوبی بود تیکه می گرفتیم توی دومن و می بافتیم و اگه لج می کردیم ریشه ها رو بلند می زدیم
اگه قسمتی می گرفتیم تند تند می بافتیم تا زودتر تمومش کنیم و عصر رو با بچه ها به بازی بگذرونیم
گاهی هم وقتی متوجه می شدیم که مثلا یه کلاف رنگ اوستا در حال تموم شدنه همه تلاشمون این بود که یه جوری کلاف رو سر به نیست کنیم
که حداقل یه نصف روز تا جور شدن رنگ بیکار بشیم
یکی از بهترین خاطرات و ماندگارترین خاطرات قالی وقتی بود که قالی فروخته می شد
و اصطلاحا قالی خر میومد رو قالی و اونو می خرید و به بچه ها سرچوبی می داد
سرچوبی در واقع یه انعام بود که به پاس زحمات بچه ها به اونا داده می شد
یکی از خاطرات به یادموندنی قالی بافی هم موقعی بود که سرقالی رو می بریدند
وقتی قالی پایین می اومد انگار از زندان مامون ازاد می شدیم
و چله بریدن برای ما به مثابه بریدن میله های زندان بود
به مناسبت پیش آمده از عوامل پشت صحنه قالی هم تشکر کنیم
حاف ؛ نیره ؛ گاوه ؛ سرپود ؛ سرچله ؛ گندله ؛ نردبون ؛ قیچی ؛ شانه ؛ پود ؛ سوف مله و ...
واقعا یادش به خیر